مانده تا برف زمین آب شود.
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر.
ناتمام است درخت.
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم ات
و طلوع سر غوک از افق درک حیات.
مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سمبوسه و عید.
در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
و نه آواز پری میرسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمهام.
مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد.
پس چه باید بکنم
من که در ترین موسم بیچهچه سال
تشنه زمزمهام؟
بهتر آن است که برخیزیم
رنگ را بردارم
روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم
خدا ما رو برای هم نمیخواست فقط میخواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمهی ما مال ما نیست فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمیخواست خودت دیدی دعامون بیاثر بود
درباره این سایت